آزادهام امّا گرفتار تو هستم؛ خارم که خواهم در گلستان تو باشم
#مقتل- خوانی
ادب تنها چیزی که می تونه پاپان کار انسان را به رضایت خداوند ختم بکنه و عافیت به خیری بیاره ، انسان چه در گفتار چه در رفتار وچه در عمل اگر ادب را رعایت کرد یک راه آشتی وباز گشتی را برای عوض شدن خود قرار میده که خودشم از آن خبر نداره ولی خداوند هواشا نگه میداره تا عافیت بخیر بشه یکی از این افراد حر است حر ادب نگه داشت ببینید چه عاقبتی پیدا کرد؟ حر با هزار سوار آمد سر راه امام حسین(ع) را گرفت. گفت: از این طرف نباید بروید از آن طرف بروید اما حواسش جمع است. خیلی تند نمی رود، راه آشتی می گذارد. تا امام حسین (ع) فرمود: ظهر است می خواهیم نماز بخوانیم، حرّ گفت: هم با شما نماز می خوانم. فرمود: تو با ما نماز می خوانی؟ گفت: من که می دانم پسر فاطمه (س) هستی. عقیده ام با تو است. پول و حقوق و شکم پروری مرا سر راهت آورده است و الاّ دلم با تو است. نمازشان را خواندند. حرّ باز نگذاشت امام (ع) به راه خودش ادامه دهد. امام حسین (ع) ناراحت شد . فرمود: { ثکلتک اُمُّک؛} مادرت به عزایت بنشیند! یک نگاه به ابی عبدالله کرد و گفت: چه کنم که مادرت فاطمه (س) است. این احترامها عاقبت به خیری دارد. این راه آشتی است. حرّ در لشکر عمرسعد، رئیس قبیله و سردار یک جمعیت است. همین طور که داشت در لشکر عمر سعد قدم می زد یک وقت دید یک صدایی به گوشش رسید: یا حرّ « أبْشِرُ بِالجَنَّهِ؛» ای حرّ بشارتت می دهم به بهشت. به خدا اگر این صدا به گوشش نخورده بود این طرفی نمی شد. آی خدای عوض کن، آی خدای حرّ عوض کن، امشب یک ندای دیگری بده!و این بدها را عوض کن! حرّ تصمیمش را گرفت. گفت: بالاتر از کشته شدن که نیست بهشت می ارزد. به بهانه ای که اسبش را آب بدهد آمد طرف نهر و از طرف نخلستان خود را به لشکر امام حسین (ع) رسانید. برای امام حسین (ع) میهمان آمده است. آی حسین! امشب هم یک عده حرّ داری. حرّ آمد. آقا یک نگاهش کرد دید منقلب است. سرش را پایین انداخته است. ادب را ببین؟ امام حسین(ع) آمد نگاهش کرد. هر کس دیگر به جای آقا بود راهش نمیداد، کسی که امام حسین(ع) را به کشتن داد حرّ بود. ولی امام حسین(ع) او را پذیرفت اومد جلو گفت: حسین جان اجازه بده برم جبران کنم، من دل بچه هات لرزوندم، من راه تو رو سد کردم، ابا عبدالله کسی بدون جواب نمیزاره، ببین چی بهش گفته پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم وقتی افتاد رو زمین شاید تو دل حر غوغا بود، هی به خودش میگفت: نکنه آقام نیاد، میگن حضرت اومد حر رو به آرزوش رسوند، روایت میگه حضرت رسید سر حر رو روی دامنش گذاشت، زخم عمیقی به سر حر اصابت کرده، میگن حضرت دستمال سفدی داشت زخم سر حر رو بست، یا صاحب الزمان اما دلها بسوزد برای آن آقایی که خودش« وَضَعَ خَّدهُ عَلَی التّراب» سرش را روی خاک کربلا گذاشت و جان داد؛ هر چی ناله داری هر چی نفس داری بگو یا حسین ……. « أالهمَ انَا نسئلک و ندعوک باسم العظیم بحقَ الزَهراء یا الله!» #به-قلم-خودم